خوش آمدید! آخرین مطالب وبسایت:

خر نامرد

خر نامرد

روزی ملا نصرالدین از راهی میگذشت .درختی پیدا کرد و زی سایه ی آن کمی خوابید .ناغافل دزدی آمد و خرش را دزدید .ملا وقتی از خواب بیدار شد و دید خرش نیست.خورجینش را برداشت و به راه خود ادامه داد تا اینکه چشمش به خر دیگری افتاد که بدون صاحب بود. آن را گرفت و...

ازدواج با دختر کر و لال قاضی

ازدواج با دختر کر و لال قاضی

روزی روزگاری مردی تصمیم گرفت کتابی بنویسد به اسم مکر زن.زنی از این قضیه باخبر شد و را افتاد پرسان پرسان خانه آن مرد را پیدا کرد.به بهانه ای رفت تو و پرسید «داری چه مینویسی؟»مردجواب داد..«دارم کتابی مینویسم به اسم مکر زنان تا مردها بخوانند و هیچ وقت فری...