دل ِ سـیـر
می دونــی؟! وقتــی دلـم تـنـگ مـی شـود روی ِ تـکـه کـاغـذی مـی نـویـسـم " شـانـ ـه هـایـت " . . و بـعـد یـک دل ِ سـیـر روی ِ هـمـیـن تـکـه اشـک مـی ریـزم . . .
می دونــی؟! وقتــی دلـم تـنـگ مـی شـود روی ِ تـکـه کـاغـذی مـی نـویـسـم " شـانـ ـه هـایـت " . . و بـعـد یـک دل ِ سـیـر روی ِ هـمـیـن تـکـه اشـک مـی ریـزم . . .
ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻭﺳﻌﺖ ﺣﺴﺮﺕ ﺩﯾﺪﻧﺖ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﺎ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺩﯾﺪﻧﺖ ، ﻧﺪﯾﺪﻧﺖ ﺭﺍﺗﺤﻤﻞ ﻣﯿﮑﻨﻢ . . .
تمام خوبـــــی حس مالکیتـــــــ اینه که از کســــی که دوسشـــــــ داری بپرسی تــــــــــو مال کی هستی؟! و اون بدون معطلی بگه فــــــــقط مـــــــــال تـــــــــــــــ...
بغض هایت را برای خودت نگه دار گاهی سبک نشوی ، سنگین تری . . .
حســــــرت ! یعنے رو بـﮧ رویــــــــمـ نشستـﮧ اے و باز خیســـــے چشمـــانـــمـ را آن دستمال خشکــ بے احساس پاکــ کنــــد . حســــــرت ! یعنے شانـﮧ هایت ، دوش بـﮧ دوشــــــمـ باشد اما نتوانـــم از دلتنگے بـﮧ آن پناه ببـــــــرم....... حســــــرت ! یعنے ...
و چه انتظار بزرگی است اینکه بدانی پشت هر دوستت دارم چقدر دوستت دارم ... !
لعنت به این روزها ! این روزها که اسم دارند ، شماره دارند ، تعطیلی دارند ، هفته و ماه و سال دارند اما افسوس که روح ند...
دلــ ــم، یک بـ ـغـ ــل شعــ ــر می خواهد یک مشت آغــ ــوش آبـ ـی آستانت.. بـ ــ ــاران بـ ـبـ ــارد، لبـخنــ ـد بــزنــ ـی.. نــ ــفــــ ــس بکشم زیــر چــتــ ـر تــــ ...
ﺻﺎﺩﻕ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﭼﻪ ﻗﺸﻨﮓ ﮔﻔﺖ: ﺣﺎﻝ ﻣﺎ ﺑﺎ ﺩﻭﺩ ﻭ ﺍﻟﮑﻞ ﺟﺎ ﻧﻤﯿﺎﯾﺪ ﺭﻓﯿﻖ .... ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﻫﺎ ﻧﻤﯿﺎﯾﺪ ﺭﻓﯿﻖ ... ﺭﻭﺣﻤﺎﻥ ﺁﺑﺴﺘﻦ ﯾﮏ ﻗﺮﻥ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﺳﺖ .... ﻃﻔﻞ ﺣﺴﺮﺕ ﻧﻮﺵ ﻣﺎ ﺩﻧﯿﺎ ﻧﻤﯿﺎﯾﺪ ﺭﻓﯿﻖ .... ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺧﻮﺩﺕ "ﻫﺎ " ﮐﻦ ﺍﮔﺮ ﯾﺦ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ...
شب است و من قلم به دست در غم نبودنت فقط مینویسم! تنها دلیل دلتنگی های من، کاش لبهای زهر آگین مرگ بر لبهایت مهر خاموشی نمیزد، کاش رفتن از روی خیانت بود! بی انصاف نبودنت کاخ آمالم را لرزاند و رعشه بر ستون تنم اند...
تنهاییم را از تو ب یادگاری داشته ام. چه تنهایه سرد و تلخی فک میکنم با یک من شیرینی نیز شیرین نخواهد شد من تلخی را پسندیدم به شیرینی خیانتت. تو با او باش دعایت میکنم خوشبخ...
ﺩﻟﻢ ﺗﻨﮓ ﺍﺳﺖ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺴﻮﺯﺩ ﺍﺯ ﺑﺎﻏﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺴﻮﺯﺩ ﻧﻪ ﺩﯾﺪﺍﺭﯼ ﻧﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭﯼ ﻧﻪ ﺩﺳﺘﯽ ﺍﺯ ﺳﺮ ﯾﺎﺭﯼ ﻣﺮﺍ ﺁﺷﻔﺘﻪ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﭼﻨﯿﻦ ﺁﺷﻔﺘﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭﯼ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﻤﺮ ﺑﺴﺘﯿﻢ ﻭ ...
سهم من از عشق ... به همین سادگیست نشستن میان بغض لحظه ها ... با چشم هایی درگیر یک دوردست ...
ﺷﺎﻳﺪ ﺑﺘﻮﻧﻲ ﻓﺮاﻣﻮﺷﻢ ﻛﻨﻲ ؛ ﻭﻟﻲ ﻳﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﻪ : ﻳﻪ ﺭﻭﺯﻱ ﻳﻪ ﺟﺎﻳﻲ ﻳﻪ ﺧﺎﻃﺮﻩ اﻳﻲ ... اﺯ ﻣﻦ ﻳﺎﺩﺕ ﻣﻴﺎﺩ ﻛﻪ ﺑﺪ ﺩﻟﺘﮕﻢ ﻣﻴﺸﻲ ! اﻭﻥ ﺭﻭﺯه ﻛﻪ ﻣﻴﻔﻬﻤﻲ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺩﻟﺘﻨﮕﻲ ﺗﻮ ﭼﻲ ﻛﺸﻴﺪﻡ ... !!!
وقت شام وقتی یادت افتادم اشک در چشمانم جمع شد و بغضم ترکید ... همه داشتند نگاهم میکردند و من لبخندی میزنمو میگم چقدر داغ بود...
لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است. چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون و سطرآنچنان که لازم است و برای شرایط فعلی تکنولوژی مورد نیاز و کاربردهای متنوع با هدف بهبود ابزارهای کاربردی می باشد.