فراموش کن

بیا نگارا،بیا در آغوش من
بزن ز می آتشم ،ببر دل و هوش من
ز زلف وا کن گره که مست و آشفته به
بریز این مشک را بریز بر دوش من
ازین کمند بلند به گردن من ببند
بکش به هر سو مرا چو شیر سر در گمند
به ناز بر من بناز ،به غمزه کارم بساز
به ناله ی من برقص به گریه ی من بخند!!!
بخند و گیسو ز ناز بریز بر شانه ها
سبک به هر سو بپر ،بپر چوو پروانه ها

به عشوه دامان خویش برون کش از دست من
مرا به دنبال خویش دوان چو پروانه ها!
ز عشوه ها تازه کن ،به سر جنون مرا
به ناله افکن دل چو ارغنون مرا
چو لب نهم بر لبت ،لبم به دندان بگیر
لبم به دندان بگیر بنوش خون مرا
گهی به قهرم بسوز چو شمع آتش پرست
گهی در اغوش من بپیچ چون مار مست
به بوسه ای زهر ناک از آن لبم کن هلاک
سرم سیاهی گرفت بمان که رفتم ز دست
بیا و بنشین بیا!گل خرامان من
سر گران از شراب بنه به دامان من
دمی در آغوش من بخواب شیرین،بخواب
پرید هوش از سرم مپرس سامان من
بریز پر کن بریز ز باده جام مرا
برآر امشب برآر به ننگ نام مرا
سپیده بر می دمد به ناله های خروس
شب سبک سایه رفت نداده کام مرا
ببوس آری ببوس لب مرا نوش کن
مرا بدین چشم و لب خراب و مدهوش کن
تو هم چو بردی ز دست مرا بدین چشم مست
برو ز نزدیک من مرا فراموش کن

" هوشنگ ابتهاج "

هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...