من ! . . .

من از میان همهمه دروغین شعبده بازان می آیم
اما درونم...
زخمی از احساسات پاک تلخک هاست !
من از آن عروسکی که درونش شکل یک آدم است،
می ترسم...!
پنجره را وا می کنم
چقدر بیرون من ابریست...
دست های خالی ام را باز می کنم
و من چقدر فقیرم.
می کوبم تمام احساسم را به شیشه
باران که می آید...
او می کوبد و ...
بند که می آید
من ! . . .

تو چه می دانی!
بی گناه محکوم شدن
یعنی چه ؟
تو چه می دانی!
دستگیر دل شدن
یعنی چه ؟
تو چه می دانی !
بی خبر
مهمان سرزده ای وارد شدن
یعنی چه ؟
گفتند:" مهمان حبیب خداست."
گفتیم:"چشم!"
آمد و گفتیم:"بفرمایید!"
خانه خانه ی شماست !
و او مدتیست اینجا اقامت دارد.
آخر تو چه می دانی!
کنگر خوردن و لنگر انداختن عشق
یعنی چه ؟

هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...