خوش آمدید! آخرین مطالب وبسایت:

بی کسی هایم

بی کسی هایم

تنهایی … دیوار … قهوه های سر رفته از حوصله ام اتاقی که چهار تاق باز ، روی من خوابیده چشم هایی که از ساعت ، کار افتاده ترند و شانه های تو ، که زیر بار ِ باران نمی روند باید گریه ام را روی بی کسی هایم تنظ...

دق کردم!

دق کردم!

نمیدانم از کجا اما خورده ام به بن بست تقصیر تو نیست;هیچ تفنگی گلوله را تا ابد در سینه اش نگه نمی دارد !! دق کردم! پشت خنده های تلخی که... هیچگاه کسی به آن شک نکرد!!!

یک هفته

یک هفته

می خواهم نباشم کاش سرم را بردارم و برای یک هفته در گنجه ای بگذارم و قفل کنم! در تاریکی یک گنجه خالی و روی شانه هایم در جای خالی سرم چناری بکارم و برای یک هفته در سایه اش آرام...

ﮔـﺎﻫـی

ﮔـﺎﻫـی

ﮔـﺎﻫـی ﺍﻳـﻨـﮑـﻪ ﺻـﺒـﺢ ﻫـﺎ ﺩﻟـﺖ ﻧـﻤـﻲ ﺧـﻮﺍﺩ ﺑـﻴـﺪﺍﺭ ﺑـﺸـﻲ ﻫـﻤـﻴـﺸـﻪ ﻧـﺸـﻮﻧـﻪ ی ﺗـﻨـﺒـﻠـی ﻧـﻴـﺴـﺖ ! خسته ﺍی ﺍﺯ ﺯﻧـﺪﮔـی …! ﻧـﻤـی ﺧـﻮﺍی ﻗـﺒـﻮﻝ ﮐـﻨـی ﮐـﻪ ﻳـﮏ ﺭﻭﺯِ ﺩﻳـﮕـﻪ ﺷـﺮﻭﻉ ...

بریده ام !

بریده ام !

این روزها ، تلخم دست برداشته‌ام از توجهِ بی‌ وقفه به حضور آدم ها پرهیز می‌‌کنم از ثبتِ وجود‌هایی‌ که ماندگاری ندارند… این روزها ، تلخ تر از همیشه از همه ی آدم‌ها بریده ام !

لعنت به

لعنت به

لعنت به این روزها ! این روزها که اسم دارند ، شماره دارند ، تعطیلی دارند ، هفته و ماه و سال دارند اما افسوس که روح ند...

خـــنـده هاے مصــنوعے

خـــنـده هاے مصــنوعے

خــستــہ امـ … از صبورے خــستـــہ ام … از فــَریــــادهایے که در گـــلویـــم خفـہ مانـد … از اشـــــــک هایــی که قـاه قـاه خنــــده شـב … و از حــــرف هایے که زنـــده بہ گـــور گــَشت در گــورستاטּِ دلـــــم آســــاטּ نیست در پــَس خـــنـده هاے مصــنو...

خـسـتـگــی ِ

خـسـتـگــی ِ

زنـدگــی انـگــار تـمــام ِ صـبــرش را بـخـشـیـده اسـت بـه مـن ! هـرچــه مـن صـبــوری میکـنـم او بــا بـی صـبـری ِ تـمــام هـول میزنــد بـــرای ضـربــه بـعــد … ! کـمـی خـسـتــگـی در کــن ، لـعـنـتـــی … خـیــالـت راحـت ! خـسـتـگــی ِ مــن بـه ایـن زود...

دلــ ــم،

دلــ ــم،

دلــ ــم، یک بـ ـغـ ــل شعــ ــر می خواهد یک مشت آغــ ــوش آبـ ـی آستانت.. بـ ــ ــاران بـ ـبـ ــارد، لبـخنــ ـد بــزنــ ـی.. نــ ــفــــ ــس بکشم زیــر چــتــ ـر تــــ ...

من ! . . .

من ! . . .

من از میان همهمه دروغین شعبده بازان می آیم اما درونم... زخمی از احساسات پاک تلخک هاست ! من از آن عروسکی که درونش شکل یک آدم است، می ترسم...! پنجره را وا می کنم چقدر بیرون من ابریست... دست های خالی ام را باز می کنم و من چقدر فقیرم. می کوبم تمام احساسم ر...