خوش آمدید! آخرین مطالب وبسایت:

بوسه های مادرم

بوسه های مادرم

کودک که بودم .... وقتی زمین میخوردم ... مادرم مرا می بوسید... تمام دردهایم از یادم میرفت ... دیروز زمین خوردم،دردم نیامد ...!! به جایش تمام  بوسه های مادرم به یادم آمد...

کبوتر میگفت :

کبوتر میگفت :

کبوتر میگفت : عاشق آسمان است ..اما همیشه روی سنگ فرش تو می نشست آسمانی تر از شما هم مگر پیدا می شود؟ سلام آسمان هشتم ..یا ام...

عشق یعنی

عشق یعنی

عشق یعنی وقتی باهاش قهری یهو شب... همون ساعته همیشگی یه اس ازش بیاد . . . بگه:هووووی!!! دختره بابات!!! هیچ معلومه این وقت شب چرا بغل من خال...

یــــــــــه دختر

یــــــــــه دختر

یــــــــــه دختر همــــــــــه احساسشو می شــه تو موهاش دید ... تو حس ڪ بره می ریزه توصورتش ... عصبی ڪ بشــــــــــه با کش خفش می کنه... تو رویا ڪ باشه می بافدش ... اما وقتی دلش شکست.... اولین چیزی ڪ اضافیه موهاشــــــــــه ...

دیوار میکشم ...

دیوار میکشم ...

دیوار میکشم ... دور تو با خودم؛ . تا مال من شوی، . پیچ و تاب میخورم؛ شبیه نیلوفر ... از بین دستانت؛ تا مرز آغوشت ... . هر جا شبیه خانه؛ مرا بی تاب میکند ... از فکر اینکه یکروز از سر شوق، در حیاط خانهِ یمان؛ کنار درخ...

کنارم باش ...

کنارم باش ...

"تــــ♥ــــو" کنارم باش ... مـــــن ، تمـــآم شــب هـــا ی امــــروز را تــــآب مـــی آورم بــه امیـــــــــد ِصبــــحی کـــــه چشـــــمـآنـــم بـــه روی " تــــــ♥ـــــو " بـــــاز شـــــــود ....

روزی

روزی

روزی پسری خوش‌چهره در حال چت کردن با یک دختر بود. پس از گذشت دو ماه، پسر علاقه بسیاری نسبت به او پیدا کرد. اما دختر به او گفت: «می‌خواهم رازی را به تو بگویم.» پسر گفت: «گوش می‌کنم.» دختر گفت: «پیتر من می‌خواستم همان اول این مساله را با تو در میان بگذار...