ساعتی که مادرم

ساعتی که مادرم رو مچ دستم کشیده بود هنوز کار میکند،گاهی خواب میماند اما همین که اتفاقی دلش را خوش کند به ادامه،باز راه می افتد و از سر ثانیه ها میپرد آدم ها خیال میکنند معجزه لابه لای صفحه های کتاب های قدیمی است.خیال میکنند دنیا دیگر روی یک روز عجیب که عطر و بوی معجزه در کوچه پس کوچه هایش پیچیده باشد را نمی بیند اما برای پیدا کردن ثانیه هایی که انگار دقیقا دنیا ب خاطر ماست که پا برجا مانده است خیلی سخت نیست وقتی همه از بی رنگ و بویی یک زمستان بی برف کلافه شده اند غنچه دادن گل پامچال باغچه یک معجره است وقتی بوق ماشینها در ترافیک بعد از ظهر،اتوبان را روی سرشان گذاشته اند.لبخند کودک ماشین جلویی یک اتفاق است.هزار معجزه کوچک و بزرگ دیگر در تمام ایستگاهای شهر منتظر نشسته اند تا یک نفر با یک اتوبوس خوش بینی از راه برسد و بدون بلیط آنها را ب مقصد برساند برای پیدا کردن معجزه،نشانی ها را جدی بگیرید.جادویی ترین اتفاق ها دقیقا زمانی رخ میدهند که ما سر به هوا از کنارشان میگذریم. کسی چه میداند،شاید آن رهگذر خسته که امروز تکه ایی نان گرم به من تعارف کرد یک معجزه ای بود تا باز ساعتی را که مادرم با خودکار روی مچ دستم کشیده بود را به کار بیندازد..

هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...